دانش به فراوانی آموختن نیست، بلکه نوری است که در دل آنکه خدا هدایتش را بخواهد، می تابد . پس هرگاه در پی دانش بودی، ابتدا جوهره بندگی را در جانت بجوی و با به کار بستن دانش آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهماند . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :5065
تعداد کل یاداشته ها : 9
04/1/8
2:49 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
آرش باوفا[1]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهمن 89[1] اسفند 89[3]

اینبار با پروین اعتصامی

img/daneshnameh_up/0/0d/Etesami.gif



پروین اعتصامی، شاعره نامدار معاصر ایران از شاعران قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین شعرای مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است.

رمز توفیق این شاعرارزشمند فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر اوست .

یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جزء کتابهای درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت .
کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بیخبری عموم از اهمیت پرورش بانوان ، در جامعه ایرانی رخ می نمود.

اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.

 

زندگینامه

رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند خود -که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود- رشد کرد.

در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت.

در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد.

او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .
خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند:

"پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود."

خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند.

پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت.

این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد.

پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت.
شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.

با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.
در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت.
، پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.

 

حاجت بر آر اهل تمنا را

ای دوست، تا که دسترسی داری

شایان سعادتی است توانا را

زیراک جستن دل مسکینان

آلود این روان مصفا را

از بس بخفتی، این تن آلوده

نشناختی تو پستی و بالا را

از رفعت از چه با تو سخن گویند

رتبت یکی است مریم عذرا را

مریم بسی بنام بود لکن

پیش از روش، درازی و پهنا را

بشناس ایکه راهنوردستی

راند از بهشت، آدم و حوا را

خود رای می‌نباش که خودرایی

بر چرخ بر فراشت مسیحا را

پاکی گزین که راستی و پاکی

آماج گشت فتنه‌ی دریا را

آنکس ببرد سود که بی انده

زان پس بپوی این ره ظلما را

اول بدیده روشنی آموز

خرمن بسوخت وحشت و پروا را

پروانه پیش از آنکه بسوزندش

مستوجب است تلخی صفرا را

شیرینی آنکه خورد فزون از حد

بس دیر کشتی این گل رعنا را

ای باغبان، سپاه خزان آمد

بیگاه کار بست مداوا را

بیمار مرد بسکه طبیب او

فضل است پایه، مقصد والا را

علم است میوه، شاخه‌ی هستی را

نبود ضرور چهره‌ی زیبا را

نیکو نکوست، غازه و گلگونه

ندهد ز دست نزل مهنا را

عاقل بوعده‌ی بره‌ی بریان

خوش نیست وصله جامه‌ی دیبا را

ای نیک، با بدان منشین هرگز

بر گردن تو عقد ثریا را

گردی چو پاکباز، فلک بندد

این صید تیره روز بی آوا را

صیاد را بگوی که پر مشکن

خود در ره کج از چه نهی پا را

ای آنکه راستی بمن آموزی

ای دل عبث مخور غم دنیا را

خون یتیم در کشی و خواهی

کنج قفس چو نیک بیندیشی

فکرت مکن نیامده فردا را

بشکاف خاک را و ببین آنگه

چون گلشن است مرغ شکیبا را

این دشت، خوابگاه شهیدانست

بی مهری زمانه‌ی رسوا را

از عمر رفته نیز شماری کن

فرصت شمار وقت تماشا را

دور است کاروان سحر زینجا

مشمار جدی و عقرب و جوزا را

در پرده صد هزار سیه کاریست

شمعی بباید این شب یلدا را

پیوند او مجوی که گم کرد است

این تند سیر گنبد خضرا را

این جویبار خرد که می‌بینی

نوشیروان و هرمز و دارا را

آرامشی ببخش توانی گر

از جای کنده صخره‌ی صما را

افسون فسای افعی شهوت را

این دردمند خاطر شیدا را

پیوند بایدت زدن ای عارف

افسار بند مرکب سودا را

زاتش بغیر آب فرو ننشاند

در باغ دهر حنظل و خرما را

پنهان هرگز می‌نتوان کردن

سوز و گداز و تندی و گرما را

دیدار تیره‌روزی نابینا

از چشم عقل قصه‌ی پیدا را

باغ بهشت و سایه‌ی طوبی را

عبرت بس است مردم بینا را

نیکو دهند مزد عمل ما را

نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی

پروردگار صانع یکتا را

انباز ساختیم و شریکی چند

بگذاشتیم لل لالا را

برداشتیم مهره‌ی رنگین را

نشناختیم خود الف و با را

آموزگار خلق شدیم اما

بر کیش بد، برهمن و بودا را

بت ساختیم در دل و خندیدیم

اول بسنج قوت اعضا را

ای آنکه عزم جنگ یلان داری

دشوار نیست ابر گهر زا را

از خاک تیره لاله برون کردن

نور تجلی و ید بیضا را

ساحر، فسون و شعبده انگارد

نتوان شناخت پشه و عنقا را

در دام روزگار ز یکدیگر

گوهرشناس، گوهر و مینا را

در یک ترازو از چه ره اندازد

ندهد شمیم عود مطرا را

هیزم هزار سال اگر سوزد

نفروختست اطلس و خارا را

بر بوریا و دلق، کس ای مسکین

مردار خوار و مرغ شکرخا را

ظلم است در یکی قفس افکندن

سوزد هنوز لاله‌ی حمرا را

خون سر و شرار دل فرهاد

در کار بند صبر و مدارا را

پروین، بروز حادثه و سختی